چاره از دوري دلبر نبود لب بربند
كه غلام در او بنده نواز است هنوز
راز مگشاي مگر در بر مست رخ يار
كه در اين مرحله او محرم راز است هنوز
نرسد دست من سوخته بر دامن يار
چه توان كرد كه در عشوه و ناز است هنوز
اي نسيم سحري گر سر كويش گذري
عطر برگير كه او غاليه ساز است هنوز